اول اینکه اوایل تا دعوا میکردیم میرفت پدرمادرشو میاورد سرم هربار بعد هر دعوا زنگ میزد انگار مهدکودکه
خدانکنه مادرش خریدی کنه براش لباسی ک براش بخره همیشه میپوشه ولی لباسی ک من میخرم یکی دوبار میپوشه
یک سال و نیم دست بزن داره بهم سیلی میزنه
وسیله میشکنه خودشو میزنه
اصلا ابراز علاقع نمیکنه نه کلامی نه نوازش و بغل اینا
من مهمونی و جمع شلوغ دوست ندارم ولی اون چون دوست داره باااید بریم و مهمونیا هم منو تنها میذاره
با این حال هم اصرار داره منو خیلی دوست داره
باباش ک هرچی بگه اون نظرش مهمه
ولی من هیچم این وسط خستم واقعا بریدم
اینقدر مشاور رفتیم ک دیگه هیچی
چون همه تقصیرا میندازه گردن من انگار بهش مدال میدن
بنظرتون شما خدای نکرده جای من بودین طلاق میگرفتین
دوساله و نیم باهمیم
چیکار کنم بنظرتون
تنها خوبیش دست و دلبازیشه که اونم تهش میزنه تو سرم ک من فلان کار برات کردم و اینا