ما باهم تو گروه کوهنوردی بودیم...از طریق دوستا مشترکمون...خواهرش...دوستای من...اکانت های فیکش...بخدا یبارم باهاش صریحا حرف زدم...نمیدونم چرا نمیره...درحالیکه الان تهرانه،اونم دانشگاه آزاد شمال ، بهترینا رو میتونه داشته باشه...
این حس که انگار تو ابنمک منو گذاشته باشه تا حد انفجار منو میبره
نه مال سه ماه پیشه من اون شب رفتم بیمارستان حالم بد شد غذا نمیخوردم بعد برگشت من هنوز دوسش داشتم مثل اعدامی که عاشق قاضی شده که حکم اعدامشو داده اول قبول کردم ولی هر چی گفت همو ببنیم دیدم نمیتونم تا میگفت تن و بدنم میلرزید میگفت عوض شده ولی نتونستم باورش کنم و سپردمش به خدا 🙃
الانم کراشم فکر میکنه من هنوز اونو دوست دارم و سرد شده باهام
از من یکسال کوچیکتری پس😁❤عزیزم ۱۰ سال تفوت سنی زیاده یکم مخصوصا که شما دبیرستانی محسوب میشی و ایشونم یه پسربزرگسال...ینی میگم به کراشای اینطوری دل نبند...سال بعد بری دانشگاه موقعیت های خیلی بهتره تو دانشگاه یا جاهای دیگه واست پیدا میشه...متمرکز شو رو درست خوشگلم
عزیزم شما حوادث تخلیو گذروندی صد در صد طبیعیه ناراحت باشی ولی باید برای درمان افسردگیت پیش کسی بره که استاد اینکاره و نه دانشجوش...چون وقایع بدی رو گذروندی و باید خیلی خوب درمان شی...شما دیگه احتمالا الان خیلی حواست جمعه...مواطب باش باز آسیب نبینی گل دختر❤
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
