مثلا میومدن تو حیاط صدا عجیب غریب
ساعت۱شب یهو اذان میگفتن یا صدای گریه نوزاد
بعد خدا شاهده ی شب تو اشپزخونه قشنگ صدای غذا خوردنشون. میمومد من چیزی نمونده بود سکته بزنم جرعت سرم از پتو بیارم بیرون نداشتم تو پذیرایی. خوابیده بودم وووو خیلی چیز های دیگه
اها ی شب تنها بودم ایقد با جلد اب معدنی از تو حیاط میزدن به کولر و پنجره ایقد گریه کردم تا وقتی خوابم برد