شوهرم تا چیزی میشه میگه ناراحتی برو ، همیشه قبل از من خانواده اش راجب شرایطش آگاهن ، بهش میگم مشکل من گفتن تو به اونا نیست ، من دلم میخواد بعنوان شریک زندگیت اول همه مشکلاتتو بدونم نه اینکه از دهن بقیه تو مهمونی مادر شوهرم بفهمم ، جاریم تیکه انداخت گفت واقعا شوهرت هیچی پیشت نمیگع ، آخه قرعه کشی خواهر شوهرم گذاشته بود ، بعد به من نگفته بودن من اونجا فهمیدم ، ۲ ماه از شروعش گذشته بود ، بعد جا خوردم همه فهمیدن ، نتونستم خودمو کنترل کنم گفتم چرا به من نگفتی ، رنگش پرید ناهارم نخوردم مجبور شد از اونجا موقع ناهار بریم ،
الانم یه چیز بزرگ تر بوجود اومده میگم چرا به من نگفتی میگه ناراحتی برو
نمیخام به خانوادم بگم بابام دق میکنه دوست داره خوشبخت شم ولی من میریزم تو خودم حالم بده واقعا بعد حرفش عذر خواهی کرد ولی من نمیتونم ببخشمش
تو رو خدا راهنماییم کنید کسیو ندارم ازش کمک بگیرم