حدود ۴ ماه پیش احساس میکنم همش ی نفر کنارمه جوری که روی مبل مینشستم میتونستم روش تیکه کنم و بار ها شده بود
تا اینکه ی شب قبل ترش داشتم اهنگ گوش میدادم راه میرفتم احساس کردم یکی از پشت زد ب سرم
خواستم برگردم یادم اومد خونه تنهام رفتم ت اتاق بدو بدو
فرداش شد خونه عمم بودم
روی مبل خوابم گرفت
روی ب روی مبل آشپزخونه بود و عمه و پسر ۵ سالش ب من دید داشتن
خوابیدم سگ هاسکی دیدم ومن عاشق سگم بعل کردمش یهو احساس کردم خیلی سنگین شده و قلبم داره میترکه
یهو گفتم نکنه جنه؟بسم الله گفتم یهو چهرش عوص شد ی موجودی وحشتانک جوری ک مردم و زنده شدم
نمیزاشت باند شم چشمامو باز کنم همش میبوسد و فشارم میداد
دستمو ب زور بردم بالا که عمم بیینه منه
اما دستتم و محکم کشید آورد پایین که این صحنه رو پسرعمه کوچیکم دید که دستم رو یکی محکم کشید
فک کرد بیدارم دارم اشاره میکنم نه بیاد اینجا
خداروشکر اومد تونستم بیدار شم
اما بازموحشتک داشتم شدیدا
و تا زمانی که برام دعا بنویسن همش پیشم بود نمیزاشت بیدار بمونم