همش فکر و خیال
از اینکه دیگه بهش نرسم چی
از اینکه مامانم بره به بابام بگه دخترت با فلانی رابطه عاشقانه داره چی🫠
حس میکنم دیگه همه چی برام تموم شده
فکر میکردم حداقل مامانم درکم کنه و پشتم باشه
تنها حرفش آین بود(نمیدونستم دخترم قراره خراب بشه!)
مگه عاشق شدن جزو خرابیه؟
مغزم داره سوت میکشه دیگه نمیکشم ادامه بدم