شوهر من ۲ روزه رفته شهرستان خونه پدرش کار داشت منم اینجا کار داشتم نرفتم. اینجام کسی ندارم بیاد پیشم تنها نباشم.
البته اصلاا از تنهایی نمیترسم از وقتی رفته مادر شوهرم ۳۰ دفعه زنگ زده نمیترسی هربار با احترام گفتم نه پیش خودم گفتم خوبه دوسم دارن (دارن ها نه که بگم ندارن)
ولی دیگه اعصتبم داره خراب میشه زنگ زده میگه نمیترسی گفتم نه یکم حرف زدیم بین حرفا من گفتم تا ۴ صبح بیدار بودم(مشغول کارم) گفت هاااا پس ترسیدییی گفتم نه گفت چرا ترسیدی که تا اون موقع بیدار بودی
دیگه از صبح اعصابم خراب شده حتی حالام شوهرم زنگ زد نسبت به اونم حوصله نداشتم😥🤒🥲
بدم میاد کلا گیر میدن به یه جمله تا ابد اونو بهت میگن