امشب من خواستم برم مسجد به شوهرم گفتم بیا باهم بریم مسجد امشب مراسمه گفت نمیام خودت برو
من بهش گفتم که مراسمه و ینی دیر تر میام
اینم بگم که مسجد کنار خونمونه
وقت نماز من همیشه گوشیمو بی صدا میکنم که اگه کسی زنگ زد گوشیم صداش نپیچه
گذشت و من اصلا یاد گوشیم نبودم ساعت 8 مراسم تموم شد اومدم پاشدم برم بیرون مسجد یه خانمه داد میزد فامیل منو گفتم بله منم گفت شوهرت اومده دم در عصبی هم هست حسابی میگه دیگه بیمارستانارو خواستم برم دنبالش بگردم
گوشیمو چک کردم دیدم 4 بار زنگ زده و گفته کجایی چرا جواب نمیدی
دم در مسجد جلوی خانما سر من داد زد و منو که داشتم کفشامو میپوشیدم گذاشت و رفت
منم رفتم پشت سر ش دیدم هرجا رو میگردم نیستش زنگش زدم میگم پس کجایی میگه من رفتم به درک خودت پیاده بیا
بچه ها دلم خونه خیلی از دستش ناراحتم و دلم گرفت آخه مگه چه گناهی کرده بودم که باهام اینجوری رفتار کرد بعدشم اگه واقعا ادعای مهم بودن براش دارم چرا اومد فقط آبرومو برد وبا ماشین گذاشت رفت
آخه تقصیر. من چیه که بهش گفتم میرم مسجد و مراسمه امشب
مگه واقعا این همه اعصاب خردی.دلشت که اینجوری کرد؟