قرار بود من ومادر شوهرم بریم خونه یکی از فامیلا که دوساعت از خونمون دوره وشب بمونیم هماهنگی کرده بودیم که چه ساعتی بریم یه دفه برادر شوهرم که خونش نزدیک خونه همین فامیله هست زنگ زد گفت دارم مادرم میبرم خونه فامیل شماهم فردا بیاین منم گفتم چرا هماهنگی نکردین قرار بود باهم بریم تا الان مادر شوهرم حتی زنگ نزده که بگه رفتم نرفتم ....هیچ ناراحتی هم بینمون نبوده من خیلی ناراحت شدم ازین کار و میخوام دیگه کلا فردا نرم چون قرار بود باهم بریم ولی اون زد زیر قولش ...شما باشین میرین یا نه
نرو بعدا هم پرسیدن بگو یهو حالت تهوع گرفتم با خودم فکر کردم شاید ویروسی چیزیه گفتم نیام بهتره
اگر روزی ازم بپرسن چه آدمایی رو بیشتر دوس داری، میگم اونهایی که توی زندگی بیشتر از همه رنج کشیدن. رنج! نه به منزله غم. که غم هم میتونه شکلی از رنج باشه. رنجی که به معنی رشد و رسیدن به نورِ امید وسط تاریک ترین روزهای زندگیشون باشه. اون آدمها شاید زیاد کتاب نخونده باشن. شاید سواد زیادی نداشته باشن. شاید پولدار نباشن. ولی عمیقن. انسان های عمیق رو دوس دارم. اینکه حتی با سکوتشون هم حرف های زیادی دارن. اگه یه روزی ازم بپرسن چه آدمایی رو بیشتر دوس داری، میگم اون آدمایی که با رنج قد کشیدن ...