بچه ها شوهرم مجبور شد ی فروشنده بیاره واسه مغازه یکی از همسایه های مغازه گفته بود دختر من و ببر شوهرم رنگ زد گفت بیا مغازه این خانومم بیاد ببین راضی هستی یا نه. اومد دیدم خیلی دختر خوبیه از هر نظر گفتم اکیه، واینکه گفت من متاهلم!!!قرار شد ی هفته آموزشی بمونه کار ک دستش اومد شوهرم بسپاره ب اون و ب کارای دیگه برسه. روز دوم شوهرم گفت این ب دردمون نمیخوره گفتم بهانه نیار بزار چند روز بمونه راه میوفته شوهرم میترسید بگه مشکل اخلاقی داره میگفت اهل کار نیست. روز سوم اومد گفت این خیلی کرم میریزه من از خودم مطمینم فردا ناراحت نشیا... گفتم چطور گفت اومد بهم گفت من شوهر ندارم الکی جلو زنت گفتم ک خیالش از ما راحت باشه درگیر نباشه ماهم راحت تر باشیم.... فرداش نشین پیشم هی گفت چقدر کمرم درد میکنه کاش خالم بود واسم میمالید...و ی سری کارا... منم رنگ زدم ب دختره گفتم شما باشخصیت اولی ک از خودتون نشون دادید خیلی فرق داشتید لطف کن نیا. بعد قاطی کردم گفتم شما اونجا رو با جای دیگه اشتباه گرفتی نبینمت دیگه توی مغازه... دختره رفته بود و مادرش اومده ب شوهرم گفته خانومت ب دخترم بی احترامی کرده باید معذرت خواهی کنی شوهرم جوابش و داده ولی اعصابم خیلییی خورده از اینکه چجوری آنقدر قشنگ فیلم بازی میکنن
درکل قدر همسرتون رو بدونید ب نظرم اینطور مردهای متعهدی کم پیدا میشن البته که حتما خودتونم بی نظیرید
...اگروسواس فکری دارید اولین تاپیکم رو بخونید زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست /هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود /صحنه پیوسته ب جاست/ خرم آن نغمه که مردم بسپارندبه یاد
پس انسانیت این وسط کجاست؟ وجدان؟شرف؟ نمیفهمم مگه میشه فاقد تمام اینا بود؟! درواقع متوجه هست ...
متاسفانه خیلی چیز ها دیگه قبحش از بین رفته یک حیوان کافیه یکبار تجربه کنه شاید بار اول کمی به خاطر حماقتش متاسف باشه اما بارهای بعدی اسمش رو میزاره کسب تجربه و خیلی هم بهش افتخار میکنه یک جور گداییه محبت و تیغ زدن
روز به روز هم تعدادشون کمتر نمیشه که بیشتر میشه ...ادم واقعا میترسه ازدواج کنه چون انسان کم هست
...اگروسواس فکری دارید اولین تاپیکم رو بخونید زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست /هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود /صحنه پیوسته ب جاست/ خرم آن نغمه که مردم بسپارندبه یاد