سلام من ی پسر ۳ سال و ۸ ماهه دارم.از بچگیش با خواب مشکل داشت خوابش ک میومد بهانه گیر میشد جایی میرفتیم یا کشی میومد نمیخوابید .تایم خوابش ک میگذشت بدتر مقاومت میکرد.مدام بهونه میگیره مدام گریه میکنه.جدیدا هم زیاد باهام بحث میکنه و یه حرفو هزار بار باید یهش بگم اخرسرم تا داد نزنم نمیفهمه و گوش نمیده
الان ناخواسته باردارم ۳۵ هفته ام چند هفته دیگ دخترم ب دنیا میاد.با تمام وجودم خستم😭اصلا یک ذره ذوق این بچه رو ندارم با اینکه همیشه از خدا دختر میخواستم و تو رویاهام همیشه ی دختر بچه بود.هرچقدر ب زایمانم نزدیک میشم استرسم بیشتره حس میکنم امادگی نگهداری ی بچه دیگ رو ندارم.دویاره از اول حرف ها و اظهار نظر کردنای بقیه،بیخوابی ها،نق نق کردنا و بهوکه های ی بچه دیگ کنار بهونه های پسرم واسم غیر قابل تحمله .بدنم،مغزم،روحم دیگه توان ندارن و کم اوردم.امشب فقط گریه کردم و از خدا خواستم موقع زایمان جونمو بگیره.دلم ی ارامش درحد مرگ میخواد بدون صدای گریه و بهونه و نق نق های بچه.از طرفیم شرمنده این یچه توراهیم و دلم میسوزه از اول بارداریم ی ذره هم ذوقشو نداشتم و باهاش حرف نزدم الانم هیچ حسی ندارم از اینکه قراره چندروز دیگ ببینمش.فقط استرس و ترس دارم