منو همسرم هردومون ۳۶ سالمونه،همسرم کارمنده و خودش منو پسندیده و خیلی دوسم داره،تو کارا کمکم میکنه ،درکم میکنه،خیلی مهربونه ،یک سال و نیمه با همه مخالفت های پدرش ازدواج کردیم،مشکل پدرش با من سنمه و وضع مالی پدرم،ک میگه سنش زیاده و باباش پولدار نیس،برا همون نه عقدمون اومد نه عروسیمون گذاشت کسی بیاد و بدون تالار رفتیم خونه مستأجری،کوچکترین کمکی بهمون نکرد حتی ی جفت جوراب برام نخرید،وضعش خوبه ولی انگار نه انگار پسرش داره بسختی زندگی میچرخونه،دلم برا شوهرم میسوزه🥺🥺
باهاش رفت و آمد نداریم چون از خونش بیرونمون کرد،شما بودین چیکار میکردین نه خونه داریم نه ماشین