تازه آشنا شدیم یه چند سال بزرگتر
یکم از خودم و تجربه تلخ گذشتم که براش صحبت کردم یه دفعه برگشت گفتش که میخواستم بهت پیشنهاد دوستی بدم منتها دیدم که ضربه خوردی و اینا منصرف شدم . منم بهش گفتم در هر صورت قبول نمی کردم پیشنهادتو!
بعد گفت از اخلاقت خوشم اومده بیا دوست معمولی بمونیم حداقل
گفتم که چی بشه
گفت حاضرم منتظر بمونم بشناسیم همو بعدش اگه خواستی باهم باشیم
منم بهش گفتم تو معیار های منو نداری
گفت چی مثلا
گفتم مثلا تحصیل کرده نیستی و من یکی از معیار ها دوستی و بخصوص ازدواج با طرف مقابل آینه که طرف تحصیل کرده باشه ( این فقط دیپلم داره )
گفت خب میرم دانشگاه اگه بخوای و فلان
بعد خلاصه دیشب گفت از سر کار اومدم خستم بخاطر تو موندم صحبت کنیم منم گفتم برو بخواب و خدافظئ کردیم
بعددیدم تا ۴ صب بیدار بوده و بهش گفتم مگه خسته نبودی چیشد گفت خوابم نبرد و اینا ! بعد چندبار دیدم خمش اکانتش آنلاین منم بهش گیر دادم چرا آنلاینی خمش و خلاصه بعدش بازدیدش و پنهون کرد 😐
کلن ی دونه شات می زارم ببینید شما باشید واقعا می تونید اعتماد. کنید بهش آخه یا نه ؟؟ حس نمیکنید داره دروغ میگه؟
من نمیدونم چرا هر کاری میکنم نمیتونم بهش اعتماد کنم و همش حس میکنم داره بهم دروغ میگه به خصوص با این دوتا حرکتش خیلی حس بدی گرفتم ازش!