ک یکی گفت صب بخیر لینا (لینا کیع🙄) اهمیتی ندادم و اومدم بیرون. وایسادم و باخودم گفتم نکنه این همون باشه... برگشتم جای در خروجی گفتم ببخشید شما همونی ک اون شب.... برگشت دیدمش بدون ماسک چشمای قهوه ای پررنگ و قیافه شم ب دلم ننشت. گفت سلام چطوری گفتم چقدر فرق کردی خودتی؟؟؟؟ هی میگف آره ن آره میخندید حالت مسخره. گفتم اون شب چشمات عسلی بود حالا قهوه ای نکنه لنز گذاشتی؟؟؟ خندید دوباره حالت مسخره و گف نه آره آره. گفتم بیا بیرون حرف بزنیم گف نه سرده تو بیا تو. منم ناراحت شدم و گفتم راحتم.
گف بچه مدرسه ای آخه اون روز داشتی میرفتی....
گفتم ن بچه مدرسه ای چیه 😐
خلاصه ک خیلی مسخره و لوده و سبک بود حرف نمیزد و سوالاش چرت بود. منم رفتم... با ناراحتی و بغص زیاد
باورم نمیشد این همون آدمیه ک اون شب عاشقش شدم... همون آدم سنگین رنگینی ک فکر کردم ته معرفت و لوتیع.... حالم ازش ب معنای واقعی کلمه بهم خورد (منم فکر کردم شاید خودش نباشه ولی یه سری دیالوگ و جملاتی ب کار برد ک اون شبم میگف)
شاید باورتون نشه ولی من واسه این آدم هدیه برده بودم... آنقدر دلمو برده بود
اولین پسری نیس ک تو دنیا دیدم ن قبلا هم رل داشتم یا کراش ولی واسه هیچ کدوم همچین سادگی هایی نکرده بودم 😔💔