اگه یکی منو قانع کنه ثواب کرده
میخوام داستان زندگیمو بگم ک چرا الان اینطوری شده پس؟
سال ۹۶ دخترمو زایمان زودرس شدم بعد دوماه تو دستگاه فوت کرد خیلی روزای سختی بود خیلی عذاب کشیدم خیلی تغییر کردم خیلی با خدا شدم دیگه اهل غیبت نبودم ادم مهربونی شدم خدا رو شناختم بعد نه ماه باردار شدم تو ماه سوم قرار شد سرکلاژم کنن بردنم اتاق عمل بیهوشم کردن اما بدون سرکلاژ فرستادنم بیرون گفتن کیسه اب اومده بیرون و سرکلاڗ نشدم و استراحت مطلق در صورتی ک پولیپ دکتر اشتباه دید پولیپی ک تو حاملی میاد بعدش میره و اینجوری شد ک تو هفته ۲۰ موقع نماز صبح کیسه اب ترکید و دهانه رحم دو سانت باز شد بعد دو روز زایمان کردم و تمام هی میگفتم خدا منکه خوب شدم منکه همکار کردم دیگه چرا بعد ۵۰ روز همسرم تو تصادف فوت کرد و اونموقع فهمیدم چرا خدا اصرار منو قبول نمیکرد راست میگن حکمتی هست چون همسرم تک فرزند بود حتما بچمو میگرفتن ازم،ولی مادرشوهرم با اینکه قبلا دیگه باردار نمیشد و یائسته شد یهو تو سن ۵۶ سالگی باردار شد پسر و اسم همسرمو گڋاشت من بعد ۳ سال ازدواج کردم خداروشکر راضیم شوهرمم ادم سختی کشیده ای باوهمسرش دو تا سقط داشتن ولی همسرش بعد ازدواج با کس دیگه ای تونست بچش بمونه براش هممون گفتیم پس حکمتش این بود ما االان دوسال ازدواج کردیم حامله شدم بچم پسر بود دکتر معاینه م کرد اولش گفت این چیه وا تو پولیپ داری گفتم وای بازم یادش بخیر اون موقع میگفتن کیسه اب و سرکلاڗ نکردن گفت سرکلاڗت میکنم و کرد استراحت مطلق شدم هفت ماه خونه بابام فقط میرفتم دسشویی شوهرم خیلــی خرج کرد خانوادم خیلی بسیج شدم کاری نکنم حتی موهامو شونه میکردن تکون نخورم دو هفته بود شبا یکم کمرم میگیرفت ول میکرد دکتر گفت طبیعی سونو و دستگاه ان اس تی چیزی نشون نداد تو ماه هفت ساعت ۳ صبح درد زایمان شدید و خونریزی کم و سزارین اخه خدایا چرا