من به یه اقایی معرفی شدم برای ازدواج خیلی قصدش جدیه
من 22 سالمه
اون 30
پدرش سرطان داشت
کلا پدرش خیلی مریض احواله
مادرشم مهر ماه افتاد زمین یه مهره کمرش شکست
صبح از ساعت شیش میره سر کار
ساعت هشت برمیگرده
شرکت خودشو داره
خواهر برادرای دیگش ول کردن رفتن فقط خودش مونده
میگه پدر مادرم بدون من میمرن
همه کار های خونه با اونه
من دیشب با اینکه اولین عشق زندگیمه باهاش کات کردم به صورت جدی
تا ساعت سه داشتم گریه میکردم
علت کاتم این بود
بعد اوایل اشنایی امون ماه های اول هر شب بهم زنگ میزد باهم حرف میزد
بعد گذشت میگفت نمیتونم
پیام میدادیم هر از چند گاهی تماس
بعد دیگه جدیدا پیام فقط
بهم میگفت من فشار کارمه باعث شده از تو دور شم
ولی میدونین
این هر روز خودش بهم قبلا گفته بود زنگ میزنه به خونه
بدونه باباش داره چیکار میکنه
یا مثلا وقت داره فوتبال با خونوادش ببینه
با خانوادش وقت میزاره ولی به من میرسه فقط وقتی میخواد بخوابه یه تکست میده
در طول روزم که خیلی کم .
اینم بگم من بهش به هر زبونی شد گفتم دارم از بی توجهیت رنج میکشم
اولش با زبون خوش گفتم
بعد قهر کردم
دعوا کردم
اما جواب نداد
بهم زنگ زد دیشب
کلی التماس و خواهش که نرو تو زندگی منی
من به خاطر مشکلاتم بلد نیستم تعادل ایجاد کنم
میگفت من بلد نیستم محبتمو نشون بدم
منم همش میگفتم
کسی که کسی رو دوست داره نا خوداگاه عشق میورزه محبت میکنه و اینا همش بهدنه است . همش میگفت یه بار دیگه فرصت بده اما من پامو کردم توی کفش گفتم نه .
بچه ها واقعا دوستش دارم قبلا توی این چند ماه یه بار دیگه ام اینجوری شد
هر موقع میدید میخوام برم
اولش خودشو تخریب میکرد
بعد هعی میگفت نرو و تو تنها امیدمی
من واقعا دوستش دارم
اخلاق های خوبی داره
همینکه پرستاری از پدرش میکنه
مسولیت خانواده اشو قبول کرده
خیانت نمیکنه
چشم پاکه
حامی منه ( خانواده ام اصلا اهنیت نمیدادن رانندگی یاد بگیرم رفت منو نوشت کلاس بعضی وقت ها اون اوایل میومد با ماشینش بهم یاد بده )
با اینکه منو دوست داره ولی هیچ وقت درخواست نا به حا مثل پسرای دیگه نکرده
احترام خانوادمو داره
و کلا ادم مسولیت پذیریه برای من خیلی مهمه ولی همین داستان باعث شده من محو بشم
انگار منو فقط توی تایم هایی که هیچ کاری نداره میخواد
من اهمیت ندارم
الان دو دلم اشتباه کردم میگین از دستش دادم یا بهتر بود خودمو خلاص کردم ؟
میدونین توی این مدت برام مثل حس یه پناه بود
حرف هایی که به کسی نمیزدم به اون میگفتم
حتی اون حرفارو به دوستام نمیگفتم
خیلی دوستش دارم هنوز :(
ولی اون به من اهمیت نمیده انگار
الویت ندارم
نمیدونم چیکار کنم
برای اولین بار حس میکردم یکی همه جوره باهامه ولی خودش کم کم نظرمو عوض کرد
یعنی اوایل عالی بود اما ماه های اخر نه