همون موقع که فرایه از محضر برمی گرده میره اتاق آتش نامه یامان رو میبینه و میفهمه یامان برای چی ترکش کرده کلی گریه میکنه و به اوکان میگه میرم همه چی رو به آتش و یامان میگم ولی اوکان میگه یه ما صبر کن همه چی درست میشه اونم سکوت میکنه ولی نمیتونه طاقت بیاره یامان که از بیمارستان مرخص میشه تو خونه خیلی بهش توجه میکنه حتی میره تو اتاقش وقتی یامان خوابه نگاهش میکنه که یامان هم بیدار میشه میبینه😂 خلاصه یامان سرد برخورد میکنه تا اینکه میفهمه فرایه حاملهست از فرایه میپرسه بچه ماست ولی فرایه به دروغ میگه از آتشه یامان هم عصبی میشه از اون طرف هم آتش تدارک یه شام رمانتیک و عاشقانه رو با فرایه دیده بود اونم تو خونه باغ
جلو چشم یامان خوشتیب میکنند میرند فقط چشمهای غمگین یامان اون لحظه🥺 اونجا که میرند اول از همه فرایه گردنبند یامان رو میبینه گردنبندی که یه زمانی خودش به یامان داده بود و یامان هیچ وقت از خودش جداش نمیکرد ولی یامان اون لحظه که قضیه بچه رو فهمید گردنبند کند و تو خونه باغ انداخت فرایه گردنبند بر میداره و دور از چشم آتش تو کیفش میذاره آتش اعتراف میکنه که عاشق فرایه شده فرایه توقع نداره خیلی شوکه میشه و میگه از اینجا بریم