سر یه موضوعی بحث کردیم
من رفتارم خیلی بده کم طاقتم چون همیشه قهر میکردم و نازم و میکشیدن شوهرمم همینجوری از آب دراومد
یعنی هر وقت ناراحت میشم بحث میکنیم آخرش میاد منت کشی گل و این چیزا میگیره
ولی یه رفتار بد داره بعضی وقتا میره فرداش میاد دوساله عقدیم.از این رفتارش متنفرم با اینکه دست پر میاد ولی قلبم خیلی میشکنه که تنهام میذاره و میره شب میگیره میخوابه خودش میگه خیلی عذاب میکشم بدون تو ولی میرم که بحثمون بد تر نشه منم میگم خب وقتی رفتیم خونه خودمون چی؟اونموقع هم میخوای بزاری بری
بهش گفتم دیگه نمیتونم این رفتارت و تحمل کنم تو ناراحتیم ولم میکنی میری دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم
اونم همیشه میگه فکر جدایی و نکن من نه معتادم نه دست بزن دارم هیچ اتویی نداری
همه ی بحثمونم سر خانواده اشه و مشکلاتی که برامون به وجود آوردن.خودشم میدونه همشه هم از خانواده اش شاکیه اما وقتی من صبرم تموم میشه و گله و شکایت میکنم میگه ن این طوری نیست اشتباه میکنی این خیلی من و میسوزونه که میخواد به زور بهم بگه خانواده اش خوبن در حالی که خودشم میدونه نیستن.
الانم از دیشب باز رفته کلی بد و بیراه بارش کروم چون تا یک شب همش منتظر بودم برگرده.تو پیامم بهش گفتم ازت متنفر شدم جون تو ناراحتیم ولم میکنی ولی بازم نیومد.چند باره اینکار و میکنه فرداش با گل و شیرینی میاد
چون من اصلا کوتاه نمیام.کلا آدم پیش قدم شدن تو آشتی نیستم.ولی اینبار قسم خوردم کوتاه نیام و دیگه باهاش خوش رفتاری نکنم بلید بفهمه نمیتونه همینجوری ولم کنه بره هر وقت خواست برگرده و با یه گل سرم و شیره بماله.هنوز نیومده.ولی وقتی بیاد قشنگ بلده خر کردن و با کلی قربون صدقه ودیگه اذیتت نمیکنم دیگه دعوا نمیکنیم و دیگه تنهات نمیذارم و قول میدم و قسم میخورم و آخرین باره و از این مزخرفات.ولی باز تکرار میکنه.انقدر گیر میده به پر و پام میپیچه که مجبور میشم خوب بشم باز.
خسته شدم دیگه.😔