دو سال پیش یه دعوای گنده با مادرشوهر جان داشتم جاتون خالی بود واقعا، تهش همه تقصیرات من شدم ،کلا همیشه تقصیر گردن منه .جنگ جهانی اول و دوم هم باعثش من بودم الان به قول شوهرم در حال چیدن برنامه جنگ جهانی سومم
بگذریم،تو اون دعوا مادرشوهرجان وسط دعوایی کهاز اول تا آخرش فحش به خانواده من بود،و من هم کم نمی آوردم،برگشت گفت تو قدر خواهرشوهرات رو نمی دونی ،اگه اونا از اول از اونجات آویزونت می کردن اینجوری وقیح نمی شدی،
حالا که دوسال گذشته و ما یه ماهیه آشتی کردیم ،البته سرسنگینم هنوز ،مادرشوهرم برا آشتی پا پیش گذاشت
خواهر شوهرم زمین برنج داره،به شوهرم زنگ زده ده کیلو برنج بهت بدم بیا ببر،منم به شوهرم گفتم بدون پول نگیر ،همین مادرت فردا منتش رو برای من می زاره
شوهرمم گفت بدبخت ،حیف خواهرم که برا تو حیف نون خواسته برنج مجانی بفرسته
الانم قهریده 😐
دلم بعد اون دعوا و فحش ها با این خانواده صاف نمیشه ،موندم چه کنم