قضیه مال ۲۰سال پیشه که من ۲۱ساله بودم .
اعظم منو تو ی عروسی دید به مادرشوهرش نشون میده میگه این دختر کیه از کدوم خانواده س آدرسشون برام پیدا کن تا بگیرم برای برادرم.
بعد چند هفته که اعظم و مادرشوهرش میان خونه ما جهت نشون دادن آدرس یهو مادرشوهر فکر میکنه به به عجب دختری (من)
بهتره خودم بگیرم برای پسرم
طی اتفاقات خیلی زیاد و طولانی مادر شوهر من رو برای پسرش میگیره و من با اعظم جاری میشم و کدورت به وجود میاد طوریکه تا ۵سال جاریم (اعظم) با خانواده همسرم قهر میشه
از طرفی من از هیچکدام خواستگار خوشم نمیآمد اما با کتک های مامانم که میگفت تو حالیت نیست نمیفهمی زندگی چیه (خانواده همسرم) خیلی خوبن و تو اینو نمیدونی
خلاصه من و همسرم عقد کردیم ۷ماه عقد با مشقتهای فراوان و همچنان جاریم اعظم تا سالها قهر موند