بچه ما الان مهمونی خونه یکی از فامیلامون دعوتیم جو یخورده سنگین بود منم اومدم تو گوشی خودمو سر گرم کنم بعد یهو خواهر شوهرم اینا صدا کردن چرا حرف نمیزنه ساکت نشستی واینا منم چون از حرفا و اداهاشون خوشم نمیاد زیاد صمیمی نمیشم ولی دیگه چون همه نگاه میکردن رفتم آقایون همه پیش هم هستن ما خانما پیش هم ولی صدا به صدا میرسه تقریبا روبه روی همیم جاریم گفت تبریک میگم شنیدم داری مامان میشی و فلان بقیه تبریک اینا بعد از شوهرم با عشوه پرسیدفلانی دوس داری اولین بچت چی باشه ولی من که میدونم حرف دلتو شوهرمم نه گذاشت نه برداشت گفت معلومه دختره اصن نباشه طلاقش میدم با خنده
الان بهش پیام دادم ناراحتم کردی همه خندیدن میگه چته شوخی بود همه میدونن من تورو چقدر دوس دارم
وای دارم دیوونه میشم جلوی این ایکبیریا ااین حرفو بهم زد