اره. خودمم حيفم مياد. هنوزم بهم ميگه بيا برگرد سركار. ولي من زير بار نميرم.
خيلي استرس داشتم ديگه اون اواخر.
وقتي پيام رييس و والدين و معلما رو روي گوشيم ميديدم ديگه تنم ميلرزيد. در اين حد.
وضع اقتصادي هم داغون بود(هنوزم كه هست) اصلا نميتونستم تحمل كنم. چون يه جورايي حساب دارشون هم بودم. ميديدم پول داره كم مياد يا كلاسا كنسل ميشه بهم ميريختم. دلم ميسوخت. واسه همين اومدم بيرون.
الانم كه يادش افتادم دارم اذيت ميشم. در اين حد بد بود برام ديگه