من خودم سه تا بچه کوچیک دارم و آخر شبا جنازم
چندباری خواست بده من نگهدارم و منم نگفتم نه
خواهرشوهرم نذاشته بود گفته بود زنداداش گناه داره و خودش مونده بود پیشش
اینم بگم مادرشوهرم فوق العاده آدم خودخواهیه
یه بار شوهرم پاش شکسته و بود و همه کاراش با من بود
نوزادمم یک ماهه بود وکولیکی
اومد به من گفت علی بیاد پیش شما من برم مشهد
من از بی درک بودنش عصبی شدم و به خواهرشوهرم گله کردم
اینم بگی سالی ۴بار میره مشهد
به خواهرشوهرم گفتم مامان چرا درک نمیکنه
من تو بچه ها خودم موندم
شوهرم رو زمینه
خواهر شوهرم چون بچه مدرسه ای داشت نمیتونس بیاد پیشش
خلاصه گذاشتش پیش دخترخالش و این طفل معصومم ویروس گرفته بوده فقط بالا میاورده
خلاصه دوماه بعدش گفت علی رو نگهدار من ۲۰روز برم کربلا
دیگه من ناراحت شدم
گفتم مامان من اگه شرایط داشته باشم خودم میگم
شما میگی نگهدار من نمیتونم ناراحت میشم
چند روز پیش باز گفت میخوام برم مشهد
دوماه پیش از مشهد اومده
من گفتم من نگهش میدارم عب نداره
چیکار کنم بدونه اینکه از چشم بیفتم نزارم عادتشون شه
به نظرتون چه سیاستی خوبه
اینم بگم مادرشوهرم خیلی مهربونه فقط درک نداره
خواهرشوهرمم تعطیلات باشه خودش میاد پیش داداشش