سلام خانوما من یک دختر 18 سالم با دغدغه های زندگی خودم تو زندگیم از بچگی عذاب و سختی تا دلتون بخواد از طرف پدرم کشیدم و نتیجه همه این مشکلات این شد که یک دختر فوق العاده استرسی و کمالگرا شدم و درس خون شدم و فکر کردم تنها تو این دنیا اومدم ک درس بخونم بزرگتر که شدم خب دیدم عوض تر شد تا اینکه از تابستون زیر نظر مشاور بودم چون استرسم بیش از اندازه بود بیشتر برای کنکور و آیندم نگران بودم میدونم شاید مسخره باشه ولی خب به هرحال تو خواب از لرزش پام یا دستم بیدار میشم ده ها بار از خواب میپریدم گریه میکردم حالم بشدت افتضاح بود جوری که جلسات مشاوره کارساز نبود و گفتند باید قرص ضد استرس مصرف کنم برای همین منو به روانپزشک معرفی کردن من روزی 2 تا قرص باید مصرف میکردم تا یک روز دوباره با پدرم بحثم شد و 20 تا قرص خوردم ک بمیرم ولی دیدم ن رفتنی نیستم 😅 فقط فکم قفل شد و دیدم شاید یک مشکل جسمانی تا آخر عمرم داشته باشم ک نتونم کارمو انجام بدم واسه همین رفتم بیمارستان شستشو معده انجام دادم حالا بعد از اینکه خودکشی کردم قرصام قطع کردم البته تو دوره مصرف حالم خوب بود الان مشکلم اینه جوری بیخیال شدم ک هبجییی برام مهم نیس حتی بزور درسم میخونم و من اینو نمیخوام علت این همه استرس میتونه هنوز از قرصا باشع؟ 1 ماهه قطع کردم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببینین مشکل من ریشه در بچگی داره من از بچگی خیانت های پدرم دیدم بد دلی هاش نسبت ب همه ایشون پارانوئید دارن اینقد به من سخت گرفتن تو زندگی ک من حتی با بابام راحت نیستم تو چشماش نگاه کنم حرف بزنم یادم نمیاد تاحالا باهاش درد دل کرده باشم خانوادگی همینجورین چون خودشون هم بچگی سختی داشتن ی جوریایی بهش حق میدم ی جورایی میگم خودش بچگی بدی داشته به من چه ربطی داره ک اینقدر عذابم بده