من چند سال پیش تو شهر غریب دانشجو بودم و همون موقع باردار شدم
و حالم خیلی بود تا حدی که حتی نمیتونستم یه قلب آب بخورم گلاب به روتون یه تشت بالا میاوردم حالم روز به روز بدتر میشد ضعیف و تکیده شده بودم زیر چشمام سیاه رنگ و روم زرد حال و روزم داغون مثل مرده از قبر دراومده بچه از من تغذیه میکرد و من هیچی نمیتونستم بخورم و اواخر خون بالا میاوردم همه به خصوص همسرم میگفتن مثل فیلم توایلایت انگار این بچه آدمیزاد نیست و داره تورو میکشه ولی من حاضر نبودم ازش دست بکشم تا جایی که دکترا جوابم کردن