امروز به شوهرم گفتم من کار دارم تو برو دنبال بچه از مدرسه بیارش
لعد از چند دقیقه خودش اومد خونه دیدم تنهاست کیف پسر دستشه ازش پرسیدم بچه کجاست گفت نمیدونم
اومد چایی ریخت و با خیال راحت خورد
منم فکر کردم داره سربه سرم میذاره
۱۰ دقیقه بعد پسرم زنگ آیفونو زد و اومد خونه دیدم صورتش قرمز و داره نفس نفس میزنه
هرچی پرسیدم چی شده هیچی نگفت
بعد دوباره آیفونو زدن شوهرم برداشت شروع کرد به حرف زدن از حرفاش فهمیدم پسرمو وسط راه گم کرده و خودش با خیال راحت اومده خونه به منم هیچی نمیگه بی انصاف
چقدر یه آدم بیخیاله اونم نسبت به بچش
تازه شاکی بود که چرا دارم غرمیزنم سرش