توی اتاق عمل خعلی ترسیدم .
الان شدم یه ادم نا امید .
ترس دارم ترس بدی دارم
.۲۴ سالمه ب هر کی نگا میکنم میگم این قراره یروز بمیره بره زیر خاک . یا مریضی سختی بگیره ب مریضیا فک میکنم پاهام یخ میکنه نفس کم میارم . هیچی خوشحالم نمیکنه فقط فک میکنم قرارع بمیرم . من ادم قوی بودم بدون هیچ فکرو خیالی .الان از فشار استرس قلبم بدنم معدم سرم درد میکنه هر جاییم ک درد میکنه میگم نکنه فلان مریضو گرفتم الان ۲۵ روزه دارم میجنگم اوایل نفس ننیتونستم بکشم شب ک میشد خوف برم میداشت شوهرم تا صب تو خیابونا دور میزد من خوب بشم . چکنم دوتا بچه کوچیک دارم دارم از بین میرم زره زره