عصری بچه هامو برد خونه مادرش ( متنفرم از این کارش هر دو روز یا بچه های من و خودم باید بریم اونجا یا اونا بیان اینجا)دلم میخاد لاقل ی هفته ریخت اونارو نبینم
بعد منم گفتم میخام ب مادرم سر بزنم چون زیاد نمیرم خونمون اخه مادرم اهل رفت امد و...نیست
شب شد۱۰شب بچه هامو از برادرشوهرم فرستاده خونه پدرم برادرشوهرمم زنش پیشش نشسته با بچشون دارن میرن خونشون بعد شوهر من کافه با دوستاش شبگردی
۱۱خودشم اومد اومد اتاق یهو لباسا و کفشایی ک از بچه هام ب یادگار گذاشته بودم(اونایی ک خیلی فانتزی و نو بودن)گف اینارو چرا نمیدی ب بچه داداشم ک بچش بپوشه گفتم مگ داداشتت نداره ماشالله با اینک از تو۵سال کوچیکه بهترین خونه رهن کرده بهترین زندگی و برای هر مناسبت طلا میندازه گردن زنش حالا روزیش افتاده ب لباسای دست دو بچه های من برو بابا نمیدم یادگاریه
همچیییییین باد کرد گف کسی ب تو احتیاج نداره تو عقب مونده مگ مادر تو لباسای داداشتو گذاشته یادگاری گفتم ب مامان من چیکار داری
گفتم من از مادر تو هیچ احترامی ندیدم همش تیکه و بی احترامی اما مگ ب تو حرفی زدم ک زود حرف مادر منو میاری گف تو خر کی باشی اسم مادر منو بیاری گف ب دهنت اسم مادر منو نیار مامانمه اختیار دارمه پدرمه جونمه عاشقشونم تو خر کی باشی گفتم من همون خریم ک تو گدا ۳۰ت نداشتی رهن خونه اضاف کنی با ی ندای من پدرم درجا زد ب حساب صابخونه پدر مادر تو رو هم دیدیم چطور همه جا کوچیکت میکنن(پیش همه کوچیکش میکنن)گف عجب میکنن ب تو چ و خاست حمله کنه بهم گفتم دستت بهم بخوره روزگارت سیاه میکنم گف پس لال شو
خانوما شوهر من بیش از حد بچه ننه هس مادرش چ حرفا و تیکه هایی ک جلو خودش ب من میگه اما این میگه لال شو عجب میکنه یا در همه موااااارد زندگیمون جز وقت س.ک.س نظر اونارو نمیخاد در این حد یعنی
یهو میره زمین مسکونی میخره ب سلیقه پدرش ک روستا باشه وقتی با قولنامه میاد من خبر دار میشم
اینم بگم ک از خونه مادرشوهرم ی کاغذ پیدا کردم ک دعا بود ۴عدد روش نوشته بود سوزاندنی حالا خدا میدونه واسه چی
۶ساله این ادم پشت من نبوده و نخاهد بود پام ب بچه هام گیره و همه سرمایمو دادم ک ماشین زیر پاش باشه حتی طلاهای خونمون ک پدرم داده بود (اون زمان منو مثه بت میپرستید بعدا فهمیدم بازگیر بوده) گاهیم خوبه بر علیه مادرش ازم دفاع میکنه ولی شاید ۳سالی یک بارالان باز عوض شده هی مامانم مامانم میکنه دارم داغون میشم