اسی سنگینی به حال و روز من میگن
من دختر ۱۶ ساله ای هستم که تا ۲ سال قبل بهترین دختر از نظر مامان و باباش بود تو هر حرفه ای فعال و پر انگیزه و با اینکه کوچولو بود ولی کارای بزرگی انجام میداد
این دختر کوچولو رفت توی دوره راهنمایی زندگیش تغییر کرد دوستای جدید آدمای جدید سن بلوغ و...
این دوره خیلی بهش سخت گذشت سه سال از زندگیش شد زهرمار کارایی انجام میداد که کنترلش از دست خودش خارج بود و بعد از انجام اون کارا میگفت این من بودم؟؟
سه سال از دوره راهنماییش اینجوری گذشت دوستاش جوری باهاش بد تا کردن که هرچی بر علیه میشد و اومدن به پدرش نشون دادن!
بزرگترین تکیه گاه هر دختر پدرشه.از نظر خودش تکیه گاهش ریخت یعنی فکر میکرد دیگه تکیه گاهی نداره!
باباش بهش کمک کرد تا از اون لجنی که توش فرو رفته بود بیاد بیرون!
اما اون دختر چیکار بکنه که هنوزم درد اون مشکلات توش داره غلط میخوره و حالش بده و فقط ظاهرش چیزای قشنگ و نشون میده!
اون دختر الان کلاس دهمه با اون همه سختی که میشه قسم خورد یه زن متاهل تو اوج بدبختی۳۵.۴۰ سالگی میشه و کشید.. ولی رشتش و انتخاب کرد و الان داره تجربی میخونه!
اینقدر بهش فشار میاد هم از سمت مامانش هم از سمت باباش هم سخت گیریایی که البته بعد اون دوره سه ساله مامان باباش حق دارن هنوزم نمیدونه راه درست چیه و داره اشتباه میره!
سردرگمه باباش خیلی سعی کرد جلوشو تو خیلی جاها بگیره اما نشد!!
امروز اون دختر این تاپیک و زد و داره بهتون میگه تروخدا ندارید به جایی بکشه که از چشم تکیه گاهتون بیافتید!
دلت میخواد همه دنیا باهات بد بشه نه اینکه خم به ابروی بابات بیافته! حاظری همه چیو بدی هرکاری که کردی از ذهنش پاک بشه!
حاظری خیلی کارا بکنی ولی دیره!
گاهی خیلی زود دیر میشه
به خودت تلقین نکن درست میشه