بعدش میرن همون عمارت ناصریه که بفهمه طلا کیه وقتی میرن بعد دوساعت مقدمه چینی و اینا میگه این مثل خواهرم نیست خود خواهرمه خود طلا هم همون جا میفهمه بعد فخری میگه خود دلبر به حیرت اومد با پوزخند میگه اینو
ارسلان هم میگه اره این طلا دختر زن صیغه ایه بابامه
بعدش در ادامه که صداش میکنه شازده طلا تازه اونجا هم میفهمه ارسلان شازده هست (هم طلا هم فخره همه اینا رو تازه با هم میفهمن ینی طلا اصلا نمیدونسته اینارو)
بعدش که میره چای بیاره میکفت تو میتونستی یه طور دیگه کمکش کنی مثلا شوهرش بدی با به صورت پنهانی بیاریش تو عمارت بعدش میگه تو که میدونی افسر چه ادمیه دیگه چه برسه بفهمه خواهرش از همچین زن بدکاره ای بوده!
شوهرش هم نمیتونستیم بدیم در حینی که میگه چرا خود طلا میاد روپوششو میزنه بالا صورتش خیلی بد بود
گفت من جزامر دارم بخواطر یه تیغ کثیفی که به یه مرد زده بودم
بعدش فخری خیلی نادم و پشیمان برمیگرده خیلی عذاب وجدان میگیره بعد از چند روز اهو میره براش غذا ببره (برای طلا)
که میبینه خودکشی کرده تو ی نامه هم برای ارسلان نوشنته بود تو شاهزاده ای و من باعث ابروت میشم و من مایه ننگ تو ام و یه همچین حرفایی
این از قسمت قبلی بود حالا بریم قسمت بعدی...😂