تاپیک های قبلم گفتم سر یه پیامک که به شوهم دادم دلش شکست و به مدت نه روز غذا نخورد با من ،خونه نمیومد حرف نمیرد حتی با بچه هام حتی یه شب رفتم پیشش پشم زد گفت دیگه نمیخوامت خیلی روزهای سختی رو گذروندم هفت ماهه هم باردارم دلم آتیش میگرفت وقتی مستقیم میرفت خونه مادرش و شام میگرفت باهم میخوردن و من و بچه هام تو خونه منتظرش بودیم ولی دیر میومد برای خواب اون هم جدا
میگه خستم از اذیتات منم از وقتی باردار شدم کمی زود رنج شدم ولی حق نداشت حتی به این چیزا فکر کنه تو ...
شما حق داری عزیزم بارداری چیز راحتی نیس کلی تغییر تو بدن و اخلاق و... فرد ب وجود میاد همسرت این وسط یکمی تند رفته دیگ واقعا حالا الانک ب خیر گذشته ایشالا بعد از این همه چی ب خوبی پیش بره
شما حق داری عزیزم بارداری چیز راحتی نیس کلی تغییر تو بدن و اخلاق و... فرد ب وجود میاد همسرت این وسط ...
کمی به خودم اومدم یعنی خیلی به خودم اومدم دیدم و فهمیدم مردا هر چقدر هم خوب باشند بازم نامردمد حفظ ظاهر میکنم با محبت زیاد ولی ازش میکنم و کیف خودم رو میکنم تو این دنیا