قضیه در مورد خانواده شوهرم هستش
من اولین عروس این خانوادم و 10ساله عروسی کردم تو این ده سال کوچکترین بی احترامی به من نکردن و منم هم همینطور خلاصه هوای همدیگه رو خیلی داریم و خیلی خیلی صمیمی هستیم اصلا کوچکترین دخالت تو زندگی همدیگه نداریم البته جز خواهر شوهرم
یه برادرشوهر دارم سی سالشه و دنبال یه کیس مورد نظر خودشونن
یه چند جا هم رفتن قبلاً ولی نشده .
بعد جالب این جاست من پریشب خواب میدیدم عقد برادرشوهرمه و شوهرم این خوابو به مادرشوهرم گفته
ودر جوابش مادرشوهرمم برگشته گفته آره ما تازه از خواستاری داریم میایم و قرار شده طرف دختر بهمون جواب بده
این قضیه برا دیروز صبح 11ونیم بود .اونا رفتن خواستاری به شهر دیگه که یه ساعت فاصلست و برگشتن ساعت یازدهم نیم خونه بودن