خاله بیشعور

 پریشب خاله ام با وخواهرم اینا خونمون بودخواهرزاده ام زیاد کسایی که دیر به دیر میبینه  اولش سر برخورد میکنه بعدخالم برگشته میگه مثله خاله هاشه سرد وسنگین برخورد میکنه بعد اون وقت همین خالم تا پنج سال زیرزمینمون مثل یه سویت ۴۰متریه  ما زندگی میکرد موقع ای که داشت طلاق میگرفت جنگ اعصاب داشتیم هر وقت لازم داشت براش دویدیدم کلی هم احترام گذاشتیم بعد میریم خونهاش به جایی این که  چایی بیاره یا پزیرایی کنه میپرسه چایی میخوری میوه میخوری فلان چیز میخوری  خوب من چه میدونم تو خونه چی داری خودت عقلت نمیکشه برای مهمون چیزی بیاری بزاری زمین بخدا توقع ندارم ولی این که میپرسه بده منم برگشتم گفتم مگه خاله هاش چی کردند که نارحتی دوباره ابجیم دومیم از زیر زمین امد بالا  شروع کرد به گفتن بچه مثله خاله حاش سرد سنگینه محل نمیزاره بخدا  اینقدر به فامیل مامانم احترام کردیم و براشون کار انجام دادیم مثل گرب بی حیا شدند با خوهرم که دومیم تصمیم گرفتیم بهشون محل دیگه ندیم تا ادم شن