سلااااام وقت همگی بخیرررر
خانما به کمکتون نیاز دارم 
من با یه پسره دوستم همو خیلی دوس داریم خونواده هامونم در جریانن فقط یجورایی جفتمون بلا تکلیفیم شرایط ازدواجم نداریم فعلا 
خودشم ۲۲ سالشه هنو دانشگاه نرفته هر رشته ایم نمیخاد بره 
این پسره یه دختر عمو داره یه سال از من بزرگتره دانشجوی پزشکیه باباش بچه که بوده فوت شده این دختره و بابای پسره ک عمو و برادر زاده هستن خیلی همو دوس دارن حتی از رابطه پدر دختریم فراتره
بابای پسره چندین ساله ک میگه اینو بگیر و فلان بخون باهاش هم لول شو اینو برات بگیرمش 
خونوادش خیلی دوسم داشتن اشناییم از وقتی فهمیدن باهمیم چشم دیدنمو ندارن 
بعد قبول شدن دختره پسره بهش پیام میده تبریک میگه و فلان چنوقت میچتن ولی چیز خاصی نمیگن بهم از فامیل و اشنا و خاطره های بچگیو اینا 
بعد پسره بهم گفتش ک چهار سال پیش خیللللیییییی دوسش داشتم تو این دوسال از چشم افتاد دخترعموم 
پریروز میگم دوسش داری؟
میگه داشتم
صبم پیام داده ک چرا پرسیدی گفتم همینجوری 
هر کی باشه تو خونشون این هنه از من بد بگن اونو تعریف کنن تاثیر میگیره دیگ نه؟
نگین کات کن و فلان خواهشا راستشو بگین انگار خودشم سر دوراهیه مونده نمیدونه چیکار باید بکنه 
اینم بگم من سبزه م اون دختره سفید سفیده باقی چیزا خدایی من اوزون خیلی حوشگلترم(نگین خودشو تعریف میکنه)
فقط اون میشه خانم دکتر من هنوز دازم تو سایت ول  میچرخم
پسرم ک وضعش بدتر از من نباشه بهترم نیس 
فقط تروخدا فاز نصیحت ورندارین میدونم جفتمون سنمون کمه اول دانشگاه بعد این چیزا نگین بری دانشگاه یادت نیره بهترشو میبینی و اینا بخدا گوشم از این حرفا پره 
بار اولی ک سر این دختره دعوامون شد به اجیم گفتم گفتش اصن اینم بخاد اون زنش نمیشه ولی همین که پسره بهش فک کنه خیلی بده 
اصن دختره پسره رم نخاد انقد باباشو دوس داره ک بعیدم نیس بخاطر باباش قبول نکنه 
یبار به خودش گفتم گف اون بین ۳۰۰،۴۰۰ تا دانشجوی هم لول خودشه اصن به من فک نمیکنه ک گفتم تو چی گف بسه دیگ تمومش کن 
نمیخام خودمو بگیرما ولی حتی خونواده من از اینا خیلی سر ترن 
تروخدا کمک کنین بگین چیکار کنم داغونم بخدا