رفته بود پیش دوستاش تا الان اومده سه ساااعت دور خودش چرخیده تا شامدخورده بیاد بخوابه
منم خوابم سبکه صبحم میخوام برم سرکار
بد خواب شذم بهش گفتم این چه موقع اومدنه در اومده میگه بخواب هیچی نگو
میگم همین؟؟ گفت آره حوصله توضیح ندارم نصف شب، بگیر بخواب
دارم به این فکر میکنم باهاش قهر کنم حرف نزنم بهشم بگم من زنگ به مامانت و داداش بزرگترت میزنم خودشون میدونن چه کنن باهات
اون همه عشقی که بهش داشتم داره تبدیل به تنفر میشه