من بالاسر مادرشوهرنشستم امروز شوهرم نبود درو باز کردم به گلا آب بدم دیدم خوا۶راش و مادرش دارن پشت سرم حرف میزنن داشتن میگفتن به مادرشون چقدر گفتیم واسه این اشغال غذا نبر بالا لیاقتشو نداره یکی دیگشون میگفت تقصیر داداشمون نیست گرفتار شده البته باید به زنش میگفت من پدرو مادرمو هرجا بخ ام میبرم تو نیا مادرشم میگفت باید پسرم بگه همونطور که تو نمیخوای بیای با خونوادم منم نمیام بعد خواهرشوم گفت پسرت خودشو داد دست زنش وگرنه اینطور نمیشد خیلی ناراحتم شما بودین چیکار میکردید؟
من بودم خودم رو میزدم به نشنیدن بعداز اون میدونستم چطوری رفتار کنم باهاشون
نفهمیدم
هیچی نمیگفتم صداشون ضبط میکردم
برا چ؟
خودت بعدا میفهمی بری جلو
چی بگم والا معلومه بد سوزوندیشون
بستگی داره
الان شوهر من باشه بهشم بگم
بازم پشت اوناست
پس خودم یه جوری با حرفام بهش میفهموندم حرفاتون رو شنیدم و از این به بعدم بدترم میکنم
هیچی همون لحظه واردمیشدم منومیدیدن خودشون خجالت میکشیدن بعدبرمیگشتم خونم
من بودم هیچی نمیگفتم و با زیرکی کم کم از اون خونه میرفتم
بنظرم خودت بزن ب نشنیدن اگه شوهرت پشتت هست خودت رو ناراحت و گرفتع کن بعد پرسید چی شده بکو
واس منم همین اتفاق افتاد
باهاشون رف آمد نکردم حرف نزدم خودشون با پای خودشون اومدن و باهام حرف زدن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
14 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز