حدود چهار سال پیش من و همسرم یه سفر کیش رفتیم حدود یک هفته نبودیم خیلیم خوش گذشت اون سفر
شبی که برگشتیم مشغول شستن لباسا و باز کردن چمدون ها و .... شدم اخر شب اومدم دراز کشیدم روی تخت احساس کردم بوی ملافه فرق داره بلند شدم با دقت نگاه کردم دیدم خیلی صاف و اتو کشیده اس
ملافه رو از روی تخت برداشتم زیر و رو کردم
دیدم کاغذ خشکشویی بهش منگنه شده و فامیلی دوست صمیمی همسرم روشه
از همسرم خواستم توضیح بده ولی مدام میگفت تو روانی شدی توهم زدی و دیوونه ای
بعد دید من کوتاه نمیام شروع کردم شیشه و آیینه شکستن و گوشی منو گرفت
انقد داد و بیداد میکرد و وسیله میشکوند من گوشیشو برداشتم رفتم تو اتاق پشت در وایسادم و سریع زنگ زدم پدر شوهرم و پدرم اومدن
شوهرمم وسایلش رو جمع کرد رفت
به پدرشوهرم گفته بود اره کلید رو دادم فلانی با دوست دخترش اومده
منم جمع کردم رفتم خونه پدرم
خیلی عصبی بودم
از تصور اینکه دو نفر اومدن تو تخت خوابم داشتم روانی میشدم
رفتم دم خونه پسره مادرش بهش زنگ زد ک پاشو بیا خونه ببینم چیکار کردی ذلیل شده و...کلیدشونم بیار
ولی منکر شد که چی میگی کلید چیه و...