عروسی یکی از فامیلای مادریم بود این پسر علاقهای ب دخترداییاش نداشت اما خواهرش عروس داییش بود و دامادش سر خواهر خوشگل و جوونش هوو آورده بود
یادمه من و دخترخاله ام رو فرستادند ک بریم مراقب مادربزرگ آلزایمری دوماد بشیم مادربزگهرخالهی مامانم بود
من اون زمانا واقعا قشنگ بودم (بعد از اون همه سحر وجادو کلا قیافه ام عوض شد)پوستم گندمیه زیاد روشن نبود اما صورتم خیلی شفاف بود چشمام ب پدربزرگ مادریم رفته قهوهایه اما کشیده و درشت بودن مژهها و ابروهام نریخته بود ابروهام یه مدلی ک با پلکم فاصله داره با اینکه زیرشو نگرفته بودم همیشه انگار تمیز بودند
بخدا اینا توهم نیست و تعریف الکی نمیکنم
اون زمان توپر بودم ۵۷کیلو الان از شدت لاغری۳۸کیلوم کی آخه باورش میشه 😞