2777
2789
عنوان

*مصاحبه با خدا*

930 بازدید | 29 پست

خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»
خدا لبخندی زد و پاسخ داد:
« زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»
من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»
خدا جواب داد....
« اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»
«اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»
«اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند»
«اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....
سپس من سؤال کردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»
« اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»
«اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»
« اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»
« یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است»
« اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»
« اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»
« اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
« از وقتی که به من دادید سپاسگذارم»
و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟»
خدا لبخندی زد و گفت...
«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»
« همیشه»
غسل من اشک چشامه یا ابا عبدالله * کفن من پیرهن سیامه یا اباعبدالله
از خداوند خواستم تا غرور را از من بگیرد. گفت:� نه! بازگرفتن غرور کار من نیست..بلکه این تویی که باید آن را ترک کنی.�
گفتم پس کودکان و انسانهای معلول را شفا ببخش. گفت:� نه! روح کامل است و جسم زودگذر..مهم روح آنهاست برایم.�
خدایا به من شکیبایی عطا فرما. گفت:� نه! شکیبایی دستاورد رنج است..به کسی عطا نمیشود.آن را باید بدست آورد.�
پس به من سعادت ببخش ای بخشنده بزرگ. گفت:� نه! بازهم نه!خود باید متعالی شوی..اما تورا یاری میدهم تا به ثمر بنشینی.�

آرام نگاهش کردم.اشکهایم را با نورش پاک میکرد اما صورتم نمیسوخت.فرشته ها بال میزدند..آنها هم آرام و بیصدا.یکی با موهایم بازی میکرد و دیگری بر گونه هایم بوسه میزد. یکی تار میزد و دیگری یاسها را از روی پیراهن سپیدم گلچین میکرد.شکی نبود.این نور عظیم و مهربان خدا بود.پس چرا همه اش �نه� میگفت.
شاید من در خواستهایم دقت نکرده بودم؟! ـــ آه...خـــــــــــــــداونــــــــــــــــدا؟
در تمامی محیط قاصدکها رقصیدند.پیچکها دور ستونهای عظیم پیچیدند و پاکی با تمامی پاکی و زیباییش بر روح باد حاکم شد. از تو میخواهم مرا کمک و یاری دهی تا دیگران را به همان اندازه که مرا دوست داری..دوست بدارم. لبخندی زد و گفت:�هـــــــــان! بلاخره قضیه را دریافتی.هر کس باید با تمام قوتش مردم را دوست بدارد.باشد کمکت میکنم..اما بدان اگر هر انسان میدانست که چه قدر دوستش دارم..در دم جان میداد.دوست داشتن زیباترین حس است و پاکترین و مقدس ترین باور.� *

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.


از خدا خواستم تا که به من نیرو دهد...مشکلات را در مقابل گامهایم نهاد تا قدرتمندتر شوم.!!

*از او حکمت خواستم...مسئله داد و مسئله.تا راه حل کردن و جوابشان را خود بیابم. *از او شهامت خواستم...خطی را در مقابم قرار داد و گفت برو در راه..ببین میتوانی؟ *از او عشق خواستم...انسانهای دردمند و محتاج را در سر راهم قرار داد تا کمک رسانم بدانها. *از او کمکی بزرگ خواستم...بخشش خواستم...به من فرصت داد. *از او همراهی پایدار خواستم...او را با حالتی خاص نشانم داد.� تنهاست.با او باش اگر میتوانی. با تو میماند زیرا که روزی به تمامیت پی میبرد و برتو وعشقت تکیه میکند.همراهی دشوار است فراموش مکن.اما میتوانی.نگاهش کن!حال برو و در مسیر درست گام بگذار.�
بر او نگریستم.خسته . تنها.بر خدا خندیدم.کمکم میکنی. میدانم. **هیچیک از خواسته هایم را دریافت نکردم اما بدان چه نیاز داشتم رسیدم.تمامی بودن را آرام فهمیدم.همه چیز از آن ماست اگر خود بخواهیم.تنها ما هستیم که میتوانیم تک تک لحظه ها را از آن خود کنیم.زندگیمان..حال و آیندیمان را زیبا و دوست داشتنی بسازیم.و خواستار آن باشیم که روح پروردگار یکتا در تمامی آنها موج بزند


شیطان عاشق خدا بود ... می خواست تنها عاشقش باشد ... فریاد زد ... خدا نفهمید ! . . . خدا بزرگ بود ... می خواست عاشقی کند ... آدم را آفرید! . . . سالها پیش آدم خدا را از یاد برد ... آدم عاشق شیطان شد ! این وسط خدا تنها ماند ... به همین سادگی


آتش جهنم یک یک اعضای بدن انسان رامی سوزاند

اما هرکاری که میکند یک قسمت را نمی تواند بسوزاند

ندا میرسد:

((ای آتش تلاش مکن تو نمی توانی این قسمت را بسوزانی ))

آتش می پرسد بارالهی چرا نمی توانم ؟

ندا میرسد که:

((آخراین دل بنده من است ))

آتش میگوید: حالاچرا نمیتوانم بسوزانمش ؟

باری تعالی میفرماید:
((آخر این جایگاه من است))

روزی مردی خواب عجیبی دید او دید
;که پیش فرشته هاست ;
;و به کارهای آن ها نگاه می کند;
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند
و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند
و آن ها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد،
گفت: این جا بخش دریافت است
و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم
مردکمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید
;که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند
و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند.
مرد پرسید شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:
; این جا بخش ارسال است
;ما الطاف و رحمت های خداوندی را برایبندگان می فرستیم
;مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است
مرد با تعجباز فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟/
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.
; مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند
;دهند ولی عده بسیار کمی جواب می
بفرستند; مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب
;فرشته پاسخ داد
;بسیار ساده، فقط کافی است بگویند
خدایا شکر

از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم
با خود فکر کرد و فکر کرد
اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... واگر
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران

تلفن به خدا
الو سلام
منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...
... تا خدا خداست



بچه بودم فکر می‌کردم خدا هم مثل ماست

مثل من و تو،ما و همه او نیز موجودی دو پاست



در خیال کوچک خود فکر می‌کردم خدا

پیرمردی مهربان است و به دستش یک عصاست



یک کت‌و شلوار می‌پوشد به رنگ قهوه‌ای

حال و روز جیبهایش هم همیشه روبراست



مثل آقاجان به چشمش عینکی دارد بزرگ

با کلاه و ساعتی کهنه که زنجیرش طلاست



فکر میکردم که پیپش را مرتب می‌کشد

سرفه‌های او دلیل رعد و برق ابرهاست



گاه گاهی نسخه می‌پیچد،طبابت می‌کند

مادرم میگفت او هر دردمندی را دواست



فکر می‌کردم شبها روی یک تخت بزرگ

مثل آدمها و من در خوابهای خوش رهاست



چند سالی که گذشت از عمر ،من فهمیده‌ام

تو حسابش از عالم و آدم جداست



مهربان‌تر از پدر،مادر،شما،آقا بزرگ

او شبیه هیچ فردی نیست ،نه!چون او خداست

الف لام میم
الله گفت
پیش از �‌کلمات � آری ، حروف برازنده پندار ماست
نه آن چنان که جامعه یا یوشع گفت کلمه
مگر نه هر حرف کلمه ای است
و هر کلمه
ضرب در حروف ش هزارها و هزاره ها حرف ؟
اگر الف آغاز باشد که هست در تمام الفباهای انسان ،‌الله خواهد بود
آنگاه آدم خواهد آمد و
لابد برهنگی خود را لباس خواهد خواست
و باز هم لابد
از مرگ تا هر کجا که تواند ارالف تا یا اعراض خواهد کرد
اعراض نه اعتراض
حق است مرگ
الله گفت
اما ... آری
این گونه
از ابتدای بی ابتدا
تا انتهای بی انتها می توانی
اسرار کشف کنی
از حرف ها
وقتی که تشنه شدی
آن قدر بی هوا آ.... آ .... آ.... کردی
تا ب برآمد از بسم الله که : بفرما
یا
وقتی که ب رسید و گرسنه شدی
آن قدر با ... با .... با ... کردی
تا بابا رسید و نان آورد
آنگاه آموختی که بگویی و گفتی : بابا
اما
آری
پیش از کلمات
حروف برازنده ی اوهام ماست
کلمه
اگر لباس باشد که هست لام برگ انجیر است
انجیر ، خودش
لابد عشق است
در بطن قند خودش
اگر لباس یعنی برهنگی باشد ، که باید باشد ، برگ انجیر بیش از انجیر
راز بزرگ خطرناک برهنگی عشق است
خود را بپوش
الله گفت
آنگاه
الف که الله است اگر آدم هم باشد ، اگر انجیر هم
لابد
انجیر ، عشق به تعداد دانه هایش تواند بود
ضرب در تمامی انجیرهای تمامی درخت های تمامی دنیاهای
ضرب در تمامی آدم های تمامی
آنگاه ما به تعداد تمامی این تمامی ها
الله ، آدم و عشق خواهیم داشت
بر هما گفت
آری ، اما
بگذار تا فرود آییم از کلمات
بگذار تا صعود کنیم در عشق
سوار اگر می خواهی بشوی
هشدار ، پا بر عشق مگذار
در عشق بگذار
بر هما گفت ، ما هم گفتیم
از آدم‌ها بگذر!

دلت را گنده‌تر کن …

ناراحت این نباش که چرا جاده‌ی رفاقت با تو همیشه یکطرفه است …

مهم نیست اگر همیشه یکطرفه‌ای

شاد باش که چیزی کم نگذاشته‌ای

و بدهکار خودت، رفاقتت و خدایت نیستی ...
غسل من اشک چشامه یا ابا عبدالله * کفن من پیرهن سیامه یا اباعبدالله


دلا دیدی که شیطنت آدم و عصیان آدم ابولبشر پدر همه ی ما ها چه ها که بر سر انسان نیاورد... خوردن آن میده های ممنوعه همانا و هبوط از بهشت رفاه همان. بر عریانی خویش واقع شدیم... فهمیدیم که زندگی کویری بیش نیست و وارث تمامی رنج هایی هستیم که در طول تاریخ بر ما رفته است که این عجوزه عروس هزار داماد است...

آنقدر در تارو پود دنیایی خود تنیده ایم .. تا دیگر فرصتی برای عذر نیمه شب و گریه سحری نمانده.آنقدر از خود دور شدی ایم تا فرصتی نمانده تا به حسامان برسیم.. پیش از آنکه به حسابمان برسند.. تا بمیریم قبل از آنکه بمیرانندمان...
خلایق هر چه لایق... هر یک سرشان به کاری گرم است... سرگرمی دلگرمی می آورد و دلگرمی غفلت...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز