بهشون زیاد رو نده عزیزم
وقتی میان زیاد باهاش گرم نگیر و یکم سرد باش
تحویلشونم نگیر اصلا شاید کم کم خودشون فهمیدن
دخترخاله منم طبقه بالا مادرشوهرش مینشست
رفت و آمد خانواده شوهرش همینطوری بود اینقد ادامه پیدا کرد و اونا ول کن نبودن تا آخرش کار به دعوا و بحث و جدل کشید
بیچاره دخترخاله م اصن ارامش نداشت
میگفت یه لباس لختی توی خونه نمیتونم بپوشم بخاطر رفت و امد اینا