2777
2789
عنوان

ماجراهای من وجاریم😅

291 بازدید | 18 پست

شاید اگه پنج سال پیش این کارارو میکرد میشستم کلی حرص میخوردم

ولی نمیدونم عاقل شدم یا بی حس که واکنشم فقط پوزخند بود

چندتا کاراشو نوشتم الان کپی میکنم


شما بودید چکار میکردید؟ 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خوب ماجرا ازاینجا شروع شد که من18ساله وارد خانواده شوهرم شدم

اونموقع جاریم چهارسال بود ک پیش مادرشوهرم زندگی میکرد قول دادن بعد ازدواج ما اونا مستقل بشن و ماهم با مادرشوهرم بمونیم

بابت شراکت مشکلی نداشتم من.


ولی بعدعروسیم نه تنها مستقل نشدن بلکه انقددد اذیت کرد که من سر 9ماه جداشدم کلا

دلیل جدانشدنشم این بود نمیتونستن خونه بگیرن و دنبال لقمه اماده بودن


جداشدن سریع من بجای اینکه تنش هارو کمترکنه بیشتر کرد چون سختش بود ببینه من از راه نرسیده سرخونه زندگیمم...


از کل هشت سال ازدواجم فک کنم یه ماه درست باهم حرف زدیم هرچمد وقت یکبار منو به فحش میکشید هشت سال ازم بزرگتره


و بعد فوت مادرشوهرم دیگه دلیلی نداشتم رابطه داشته باشیم یعنی واسطه سلام علیکمون مادرشوهرم بود


نزدیک پنج سال بود ندیدمش تا هفته پیش...

 خیلی حرفا پشتم زد وتهمت ودروغ ها که کلا حسابش میمونه باخود خدا


ازاونجایی که خیلیی با کارهاش ونهایت سکوت ازار میده براهمین کمترکسی متوجه میشه


مجبورشدیم برای عقد خواهرشوهرم بریم

برادرشوهرم وقتی تنهایی مارو میدید هزارتا قربون صدقه میرفت

ولی اینبارکلا  به زور سلام داد چون زنش بودش


بعد من کنار فامیلا خودمون بودم  این اصلا باهیچکدومشون رابطه نداره

ولی دائم میچسبید وهرهر خنده راه مینداخت و بچه هاشونو بغل میکرد😅

حوصلم سر رفته😕



من فکر میکنم مردن اصلا بهشون فکر نمیکنم همش بفکر این بودن که یجور خراب کنن ادمو از وقتی رابطمو قطع کردم راحت شدم حتی بخاطر اونا زنگ به مادرشوهرمم نمی‌زنم که حرفشون پیش نیاد ول کن حیف فکرت نیست مشغول همچین آدمایی بیخودی بکنی

دائم وول میخورد اینور واونور

ازقضا ما با زندایی بزرگه یه کم مشکل داشتیم

اینم هی با صدای  بلند از بقیه سراغشونو میگرف

ولی در مقابل چشمان اون زندایی اومد طرفمون روبوسی و خنده و...

تا اخر مراسمم کنارمون موند واخرین نفر ازمون خداحافظی کرد...


بعد کلا با خواهرشوهرم رابطه ای نداشت درحد سالی یکی دوبار اونم اینا میرفتن خونش

ولی دائم چسبیده بود ب اون  وهی دورش میچرخید و ارایشش ومثلا چک میکرد

من فکر میکنم مردن اصلا بهشون فکر نمیکنم همش بفکر این بودن که یجور خراب کنن ادمو از وقتی رابطمو قطع ک ...

من خیلییی راحت شدم

چون رو روان ادم کار میکرد با کارهاش خنده هاش 

شوهرم زمزمه اشتی دارع میگم تو برو من کاریت ندارم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز