حالم خیلی بده بیاین براتون یچیزی تعریف کنم بهم راه حل بدین
بگو عزیزم...گفتی لایک کن
من اهل کرجم و ۱۱ سالیم اومدیم اراک چون بابام کار نمیکرد کرج اومدیم اینجا حداقل پون نون شب داشته باشیم بعد اومدم ی سال تو داخل شهر زندگی کردیم بعد توان مالی نداشتیم رفتیم روستا
من کلاس پنجم اولاش رفتم خونه مادربزرگم چون روستاعه امکانات نداشت و بعدشم ک مجازی و انلاین شد
تا کلاس هفتم ک شد باز رفتم خونه مادر بزرگم تا الان ک کلاس نهمم مادربزرگم طبقه بالاییشون داییم اینا زندگی میکنن
مادربزگم کلا از من خوش نمیاد همیشه ب من اخم میکنه و بدیمو پیشه بقیه میگه خیلی منو کوچیک میکنه
امشب از پشت در شنیدم داشتن با داییم اینا حرف میزدن بعد داییم میگفت مثله باباش خیلی رو مخه بعد میگفتن خیلی بدمون میادو....
مادربزرگمم میگف اره همه جارو ب گوه و گند میکشه
بخدا من حتی صدامم درنمیاد تو خونه اصلا حرف نمیزنم بخدا درس میخونم بعد شامم سفرشونو جمع میکنم میشورم
هستین بقیشو بگم؟
بگو
چند شب پیش خیلی گشنم بود اروم رفتم یخچالو باز کردم یچیز بردارم بخورم بعد مادربزرگم صبح زنگ زده بود ب همه میگفت اره این بدو بدو کرده و از اینجا ب اونجا دوییدهو....
ب جون بابام اصلا ندوییدم فقط رفتم یجیز بخورم
میوه ک میخره میبره از دست من طبقه بالا قایم میکنه ک یوقت من نخورم وقتیم یچیز هست میگه دستمالیش نکن میخام ببرم برا فاطمه
فاطمه دختر خالمه
ای جان عزیزم...چه شرایط بدی
نمیشه برگردی پیش مامان و بابات
نمیخام ب مامانم بگم حرص میخوره نمیدونم دلم میخاد ب یکی بگم و خودمو خالی کنم 🥲
از ساعت ۱۱ونیم تا الان دارم گریه میکنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
39 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
