یخچال خالی و شوهری که به هیچ جاش بر نمیخوره
وقاییم که میدونه دیگه به ته مواد غذایی رسیده ول میکنه میره خونه پدرش به بهانه کار (یه شهر دیگن )
منو میزاره با یه یخچال خالی که خودم برم برای خودم خرید کنم
گاهی میگم سم بدم بهش بخوره بمیره راحت بشم حتی دل اینکارم ندارم