من طلاق گرفتموبادوتادخترام پیشه پدرمادرم زندگی میکنم البته داخله حیاتشون یه سرویس خونه داشتن دادن به من یخورده هم اجاره میدم..اگه میخواین بیشتربدونین لطفاازم سوال نکنین تاپیک هاقبلیموبخونین چون موضوع من الان این نیست.....خوهرایه عزیزم من یخورده نگرانه دخترام هستم.مخصوصادختربزرگم که ۵سالشه که به پدرم علاقه داره پدرم زیادبهش محبت نمیکنه فقط ازدخترم کارمیکشه مثلالیوان وببرلیوان بیاروازاینجورکارها...امانمیدونم چرادلم نمیخوادباپدرم توخونه تنها باشه بیشتروقتاپدرم تنهاست دخترم میره پیشش کمرشولگندمیکنه یادستشوماساژمیده پدرمم خوشش میادحتی میره رویه شکمه پدرم میشینه..یبارمادرم بهم گفت نزاردخترت بره رویه شکمه بابات بشینه نمیدونم سربسته چی داشت بهم میفهموندخلاصه خیلی فکرم درگیرشده حتی دخترمودعواش میکنم نروامابازفردامیره..بنظرتون من بایدچیکارکنم.خیلی اعصابم خرده..دختربزرگ کردن خیلی سخته خدایاکمکم کن.مراقبه دخترام باش....خیلی میترسم که یموقع شیطان توجلده پدرم بره..اخه خیلی چیزامیشنویم همین چیزافکرمون وخراب کرده خدالعنت کنه ادمه بدو..
میگن دردوازهرطرف بخونی میشه درد!ولی درمان وازاخربخونی میشه نامرد!مواظب باش واسه دردت به هردرمانی تن ندی...