خانماااااااااااااا عزیزان خوشگلای سایت
کیا عروسی کردن از خونه مامان بابا رفتن خونه خودشون دلشون تنگ شد برای مامان بابا اتاق خوابشون
من تصور ک می کنم احساس خفگی پیدا می کنم . ب مامانم وابسته هستم ب اتاق خوابم .
شدیدا دلم برای مامانم و اتاق خوابم تنگ میشه. تا اینک عادت کنم. 😔😔😔😔 گریه می کنم مطمئنم . خیلی مامانم رو دوست دارم.
هر روز خانه مادرم میرم دلتنگی نمیماند
شوهر نکن هم خدا رو میخوای هم خرما رو
منم همیشه فکر میکنم شب قبل عروسی ک توی اتاقم بخوابم چه احساس خفگی دارم چقدر ناراحتم...
من تا یه ماه اول هروقت میرفتم خونه مامانم موقع برگشت تو راه کلی گریه میکردم چون دلم تنگ میشد .ولی بعدش کم کم زندگی و مشکلات و مسئولیت هاش باعث میشه عادی بشه برات.
من از قبل عروسیمون انقد دلتنگ بودم ک هی بهونه میاوردم که عروسی رو به تعویق مینداختم با کمال ناباوری وقتی اومدم خونه خودمون همه چی نو نوار و خوشگل و خوش گذشت بخدا اصلا دلتنگی رو حس نکردم
اکثرا همینن این روزا هم میگذره یه جوری میگذره که یکم بیشتر خونه مامانت بمونی حوصلت سر می‌ره دلت میخواد بیای خونت
یه مدت دیگه چنان به خونه ی خودت عادت میکنی که دو روز بیشتر خونه ی بابات دوام نمیاری میگی دوست دارم برم خونم 😉
به خونه و زندگیت عادت میکنی دیگه به جایی میرسی که مامانت التماست میکنه بیا چند روز پیش من بمون نمیری. مثل من که همیشه دوست دارم خونه ی خودم باشم
