این ده بیست روز اخیر بی کار شده و دستش تنگه و خودش فکرش مشغوله و .... برا همین زیاد بهم توجه نمیکرد منم گله کردم و تهدیدش کردم و
بلاخره اون با این همه صبوری بلاخره دیشب تمومش کرد، منم غرورم اجازه نداد گفتم باشه 🖤.
نمیدونم چیکار کنم دوستش دارم. زده ب سرم برم بهش بگم ن تموم نکنیم. ولی میترسم قبول نکنه و غرورم بشکنه.
بچه ها ادم خیلی مهربون و صبوریه همه معیارامو داره واقعا فقط اون مناسب منه میترسم از دستش بدم دیگه مثش گیر نیارم 😔 تنها کسی بود چنددد ماه تونستم باهاش بمونم و از چشمم نیفته.