یعنی همه جا گفته بودید با یه تایپیک بزن بگو چیشد
ببخشید جواب میدادم چون خونه بود نتونستم سر بزنم.
یعنی دیشب واقعاااا دلم به این خوش شد که تا از خواب بیدار شد پا نشد بره بیرون پلاس بشه تا نصفه شب
و شب بیاد بخوابه و من اصلا ریختشو نبینم
وقتی که از از سر کار اومد
باباش یه یک ساعت اینا بعدش زنگ زد گفتش اومد خونه که؟
بعد دیگه دعوت گرفت که بریم خونشون بعد که ناهار خوردیم شده بود دیگه ساعت ۳ و اینا گفتش امشب میخوای چیکار کنی من گفتم هیچی میخواستم با دوستم برم بیرون که مسافرته گفت اهان پس یعنی نمیای بریم خونه بابام اینا گفتم که نه بعد گفتش تو به بابام گفتی میام مگه بابا من مسخره توعه عزت و احترام گذاشته زنگ زده بهش گفتی میای حالا میگی نه
با کلی بحث و فلان آخرش گفت نیا خودم میرم گفت توم بشین غنچه های زخمی ببین شاید اونا از تلویزیون اومدن بیرون بردنت شب یلدا
بعد که دیدم داره لباساشو میپوشه به این فکر رسیده که تو خونه بمونم خوش میگذره لااقل برم اونجا یه دوتا آدم ببینم دلم باز شه
خلاصه رفتیم اونجا بد نبود خانوادش انقدر که فکر میکردم برج زهرمار باشن نبودن و اومدیم خونه
شما شب یلداتونو چطوری گذروندید؟🤍