من ازدواجم بدون رصایت خونوادا بود و خونوادم مخالف بودن و با شوهرررم بشدت لجن و هنوز بعد یسال قبولش نکردن
بعد امروز بعد چندماه مادرمو دیدم و بحثم شد باهاش موضوع بحثمونم شوهرم بود و من بخاطر اینکه مامانم داشت میگفت شوهرم بچسو عرضه زندگی نداره و من خودمو بدبخت کردم
باهاش دعوام شد بعد برگشتم خونه شوهرم دید حالم بده گفت چته منم فقط گفتم با مادرم بحثم شده نگفتم دلیل بحث چی بوده
اقا اومده با تشر بام دعوا میکنه ک خجالت نمیکشی با مادرت بحثو دعوا میکنی اون برات زحمت کشیده منم عصبی شدم گفت بابا من سرتو دعوا کردم برگشته میگه حق نداشتی مامانت راست میگه بچم*۲۲سالشه* اصن بمن حرف زده ب تو چه
لیاقت نداره بخدا تو این زندگی شانسم نیاوردم از سر درد سرم داره میترکه خدایی ک بچس فقط دنبال دعواس