امشب فامیل خونه ما بودن برای شب یلدا(کلا رسمه انگار خودشون خودشونو دعوت میکنن😐)البته همشم تقصیر عموموی کوچیکمه ک مجرده انگار مثلا صاحبخونه ماعه
امشب بعد از ۴ ماه منو دیده هنوز ن سلامی ن علیکی میگه بیمعرفت فلان اصن با من حرف نزن و این حرفای بچه بازی هرچی میگم سری قبلی مریض بودم اومدی کارای مدرسه دارم و این حرفا انگار نمیفهمید
بعد تو جمع بحث بیرون رفتن شد من خودم ادمی نیسم ک همش بیرون باشم اصلااا وقتشم ندارم چون همش مدرسه و کلاسم درسامم ب زور میرسم بخونم چ برسه بیرون حالا بحث بین من و چن نفر بود جلوی همه تو چشم من نگاه میکنه انگشتشو میگیره سمتم میگه همه چی باید سرجاش باشه تو نباید مرغ کُله باشی بیرون نری مرغ کُله نباش در صورتی ک اصلا ب اون هیچ ربطی نداره ک من چیکار میکنم و من خودم با بیرون نرفتنم خیلی راحتم
مرغ کله رو نمیدونم درست نوشتم یا ن ب معنی کسی یا چیزیه ک کلا تو خونس
و جالب اینجاس ک بابامم مث بی عرضه ها چیزی نگفت انگار زبونش بستس
عموم برادر کوچیک بابامه ولی ی جور رفتار میکنه انگار مدفوع خاصیه
چقد از ادمای اینطوری بدم میاد
میدونم الان بعضیاتون فکر میکنید عموم شوخی کرده من جدی گرفتم ولی اصلا اینطوری نبود
عموم کلا شخصیت مزخرفی داره باید بشناسید تا بفهمید چی میگم
خلاصه اومدم نوشتم ک خالی شم