چندوقت پیش من و دخترم خونه نبودیم.شب خوابیدیم خونه مامانم. شوهرم صبح اومد پیشمون گفت دیشب من خوابیدم وسط شب پاشدم اب بخورم دیدم چراغ اشپزخونه روشنه. خاموش کردم دوباره خوابیدم. یکم گذشت پاشدم برم سر کار دیدم چراغ اتاق دخترمون روشنه. دیگه رفته بود سرکار و میگفت اخه من خاموش بود شب همه جا خوابیدنی.اینا چطور روشن شدن. حالا دیشب ساعت ۵بود که شوهرم رفته بود سرکار. من همینجوری از خواب پریدم دیدم ۵ و ربعه و چراغ اشپزخونه روشنه. پیام دادم به شوهرم که چراغو خاموش کن چون فک میکردم شوهرم خونس روشن کرده.شوهرم پیام داد که من اومدم بیرون از خونه و چراغی روشن نکردم کلا.منو میگی یجور ترسیدم دیگه نتونستم از جام جم بخورم.خلاصه صبح اومد و گفت بخدا من روشن نمیکنم صبح رفتنی شماهارو بیدار نکنم .
الانم برا دخترم سه تا بادکنک گرفته بود اومد باد کردن دوتاشو سومی هم همونجا جلوشون بودا،تا اون دوتارو باد کنن انگار اون یکی اب شد رفت تو زمین.هرچی گشتیم پیدا نکردیم تا همین لحظه. بنظرتون من چیکار کنم. من شوهرم ۵میره سرکار خداوکیلی میترسم تنهایی